شما که غریبه نیستید . . .
میدانی . . .
دل لعنتیم برایش تنگ شده . . .
چشمانم،نگاهت را؛
نگاهم، لبانت را؛
و لبانم، لبانت را نشانه میرود
در طلب یک بوسه ...
هنوز هم زیباست انتظار آغوشت را کشیدن
حتّی زیباتر از گذشته....
گهگاهی که دلم میگیرد با خودم میگویم،
به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟به که باید دل بست؟
به دیاری که پر از دیوار است.. به امینی که امانت خوار است..
یا به افسانه دوست!!!!