حال من خوب است اما عالی می شوم
وقتی که تو با نگرانی در آغوشم می گیری و می گویی :
نه عزیز من ، تو خوب نیستی …
" بــاز خـواهـد گــشـت
و مــرا از روی چــشـم هـای خـیـس ِ هــمـیـشــه ام
خــواهـد شــنـاخــت ... ! "
کوه را گر چه مثل در استواری می زنند
آزمودم من به آهش، طاقت یک دم نداشت
آخر چه شد که این همه نامهربان شدی
چیزی که خوش نداشتم ای دوست، آن شدی