در این فصل بارانی زیر باران گریه میکنم تا چشمی اشک تنهایی مرا نبیند. . .
شما که غریبه نیستید . . .
میدانی . . .
دل لعنتیم برایش تنگ شده . . .
گهگاهی که دلم میگیرد با خودم میگویم،
به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟به که باید دل بست؟
به دیاری که پر از دیوار است.. به امینی که امانت خوار است..
یا به افسانه دوست!!!!